آشیانه سخن
از خیلی چیزها در زندگی به راحتی نمی توان گذشت.چه رسد زمانی که برایت ارزش حقیقی داشته باشند و دلبسته ی آنها باشی.این وابستگی تو را غرق در اقیانوس بی پایان تمایلاتت می کند.
ابراهیم هنوز به دنیا نیامده بود که طعم یتیم شدن را چشید.نوزادی که زندگی کردن در غار را لطف خدا میدانست.همان کس که پاداشش از شکستن بت ها آتش بود و گلستانی که به حقیقت جشن عبودیتش بود.پسرش اسماعیل را با هاجر به بیابانی خشک و سوزان برد در حالی که به خدا توکل کرده بود و به رحمت خدا ایمان داشت. حال می بایست فرزندش را قربانی کند.اینها خلاصه ی همان داستانی است که از کودکی برایمان تعریف کرده اند تا فلسفه ی عید قربان را بدانیم.
اما کاش مادرم برایم می گفت بیشتر مراقب باشم تا
نمازم را برای آرایشم
پوششم را برای لذت هایم
اعتقاداتم را برای لجبازی هایم
زیبایی هایم را برای لحظه ای نگاه .....قربانی نکنم.
اکنون خوب می فهمم چه بسیار ارزش ها که قربانی می شوند و چه بسیار قربانی هایی که در پی آن بی ارزش می شوند.
Design By : Night Melody |