سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 این روزها که به استقبال عید باستانی نوروز میرویم و همه جا خبر از تغییر و تحول است و شهر مالامال از جمعیت و حضور با انرژی مردم ، یک سری رویدادها و طرح های عمرانی توسط شهرداری ها،ما را نگران وضع کنونی و پذیرایی از میهمانان نوروزی می کند

از استان های دیگر خبر نداریم و نمیدانیم هر کدام چه گونه و چه اندازه آماده ی نمایش هستند، اما دلمان برای شهرمان می سوزد.اینجا که وسعتش در مقایسه با دیگر شهرها ی ایران بی نظیر است،این مکان که زندگی نامه ی مشاهیر و بزرگانی هم چون میرزا آقا خان کرمانی،خواجوی کرمانی و هوشنگ مرادی کرمانی را در خود نگاشته است.انگار وقتی نیست که از نابودی ارگ بمش می گذرد و چه زیبا مردم با سخاوت ایران مرهمی شدند بر دل داغ دیده ی مردان و زنان این دیار.و حال آنچه که تو را در آغوش دورانش جای می دهد باغ شاهزاده است و حمام گنجعلی خان و بازار مسگرها.گذر از گذشته تو را وادار به اندیشه برای امروز و نگرانی برای فردایت می کند

پیاده باشی یا سوار بر اتومبیلت متوجه می شوی که اینجا به هرجایی شبیه است جز مرکز استان. شهری که شهرداری دارد و به ظاهر نام آن را یدک می کشد.دلمان نمی خواهد این گونه باشیم و این طور سفره ی دلمان را باز کنیم اما شاید سرفه هایی که از ازدیاد این گرد و غبار در ریه هایمان جا خشک کرده اند امان نمی دهند تا سکوت کنیم

دفتر افتخار آفرینیتان را که مرور می کنیم آخرین پروژه غیر همسطح را به یاد می آوریم که برای ساختش چندین سال تلاش مداوم کردید و آخرش هم چه از آب در آمد.آغاز بیش از پنج طرح ساخت تقاطع های غیر همسطح در ورودی های شهر ناخواسته دلمان را زد.نمیدانیم چه شده است که دلمان می خواهد برگردیم به چند سال گذشته و برای رسیدن به محل کار و دانشگاه خودمان ومدارس بچه هایمان ساعت ها پشت چراغ قرمز بایستیم اما خسته و کوفته گودال های شهر نشویم

این ها بماند که این چند ماه چه بر سر ماشین های چند میلیونیمان آمد و چقدر به سان مردم پایتخت از ترافیک ها نالیدیم و آنها را بهانه دیر رسیدن و دیر آمدنمان کردیم، اکنون دلواپس حضور خانواده هایی هستیم که به بهانه ی گردش و لذت به شهرمان آمده اند و دل خوش کرده اند به دیدن شهری زیبا و نو کمتر از دو هفته به پایان سال مانده و زمان بسیار کم است .مطمئنا اهل شبانه روز کار کردن هم نیستید.پس خواهشمندیم دقت کافی را لحاظ فرمایید تا پس از ساخت پل کامیون ها هم بتوانند از زیر آن ها تردد کنند و آن مشکلات دوره های قبل تکرار نشود 


نوشته شده در یکشنبه 90/12/21ساعت 5:45 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

گوشه ای از نمایشگاه جمعیتی درب یک اتوبوس شرکت واحد ایستاده بودند.هر چند از صف عابر بانک های سیار مستقر در محوطه طولانی تر نبود ولی به حتم لحظه ای خالی از حضور مردم نمیشد.زیبا و به نوعی آنقدر برایم جالب بود که کنار اتوبوس رفتم و از شیشه های آن جمعیت داخل اتوبوس رو نگاه کردم.روی هر صندلی یک نفر نشسته بود و مسئول و به نوعی مشغول کار خودش بود.و در نزدیکی درب ورودی اتوبوس یک صندوق ویژه انداختن رای گذاشته شده بود که زیبایی این حضور را دو برابر می کرد.باور کنید چند ساعتی که آنجا بودم آن قدر به جمعیت مردم افزوده شد که صف خانم ها را به داخل یکی از سالن ها انتقال دادنداینها گوشه ای از وسعت همراهی امروزتان بود.

امروز که دست به قلم شدم چند روزی بیشتر از افتخار آفرینیتان در یوم الله 22 بهمن نگذشته همه ی این ها رو نوشتم تا یه تشکر حسابی بکنم از ایرونیهایی که این روز سنگ تموم گذاشتن.انصافا دست مریزاد به هممتون

 


نوشته شده در جمعه 90/12/12ساعت 9:31 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

 میخواهم از فقر بگویم .همان فقری که امروز همه جا سر می کشد. نه گرسنگی ست و نه بی پولی و نه آن فقری که برخی افراد به ظاهر با آن روبه رو هستند،بلکه آن فقری است که جامعه امروز با آن دست و پنجه نرم می کند.گاهی اوقات به گونه ی مردابی می شود که هرچه سریعتر دست و پا می زنیم بیشتر در آن غرق می شویم.و گاه آن چنان ایرانی بودنمان را زیر سوال می برد که خودمان هم باورمان نمی شود ،که بوده ایم و برای چه تلاش می کنیم

از ساده ترین مثال امروز سخن می گویم :همه ی مسافران بر روی نیمکت های فلزی ایستگاه اتوبوس منتظر آمدن سرویس های شرکت واحد نشسته اند.با نزدیک شدن اتوبوس به جایگاه ،سیل جمعیت روانه محل توقف اتوبوس می شود، از یک سو صدای ممتد و گوشخراش بوق، که انگار ،کار هر روز راننده است و از سوی دیگر جمعیت فشرده مردم که با حرکت اتوبوس به روانی همراه لاشه ی آهنی و گل گرفته اتوبوس جابه جا می شوند.آنها که از قافله عقب مانده اند پیرمردها و پیرزن هایی هستند که به حتم بیش از جوانان، تاب ایستادن ندارند.

درب اتوبوس باز می شود وپس از یک چشم بر هم زدن همه بر روی صندلی ها جا گرفته اند.کم کم صدای خسته و کوفته ی مادر بزرگی از پایین پله ها به گوش میرسد که از خدا قوتی می خواهد که بتواند قدم بر پله ها گذارد. کسانی که نشسته اند آن چنان نگاهشان را از پس شیشه های باران گرفته به تماشای خیابان دوخته اند که گویی هیچ وقت آن را ندیده اند.

بد نیست چشمانمان را به روی حقیقت نوع دوستی باز کنیم،و از برخی از رفتارهای نابخردانه در جامعه بپرهیزیم،و به کودکانمان هم زندگی اجتماعی را بیاموزیم.خوب است این جمله دکتر علی شریعتی را به خاطر بسپاریم که: فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست،فقر روز را بی اندیشه "سر کردن است


نوشته شده در پنج شنبه 90/12/4ساعت 8:31 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

Design By : Night Melody