آشیانه سخن
میخواهم از فقر بگویم .همان فقری که امروز همه جا سر می کشد. نه گرسنگی ست و نه بی پولی و نه آن فقری که برخی افراد به ظاهر با آن روبه رو هستند،بلکه آن فقری است که جامعه امروز با آن دست و پنجه نرم می کند.گاهی اوقات به گونه ی مردابی می شود که هرچه سریعتر دست و پا می زنیم بیشتر در آن غرق می شویم.و گاه آن چنان ایرانی بودنمان را زیر سوال می برد که خودمان هم باورمان نمی شود ،که بوده ایم و برای چه تلاش می کنیم
از ساده ترین مثال امروز سخن می گویم :همه ی مسافران بر روی نیمکت های فلزی ایستگاه اتوبوس منتظر آمدن سرویس های شرکت واحد نشسته اند.با نزدیک شدن اتوبوس به جایگاه ،سیل جمعیت روانه محل توقف اتوبوس می شود، از یک سو صدای ممتد و گوشخراش بوق، که انگار ،کار هر روز راننده است و از سوی دیگر جمعیت فشرده مردم که با حرکت اتوبوس به روانی همراه لاشه ی آهنی و گل گرفته اتوبوس جابه جا می شوند.آنها که از قافله عقب مانده اند پیرمردها و پیرزن هایی هستند که به حتم بیش از جوانان، تاب ایستادن ندارند.
درب اتوبوس باز می شود وپس از یک چشم بر هم زدن همه بر روی صندلی ها جا گرفته اند.کم کم صدای خسته و کوفته ی مادر بزرگی از پایین پله ها به گوش میرسد که از خدا قوتی می خواهد که بتواند قدم بر پله ها گذارد. کسانی که نشسته اند آن چنان نگاهشان را از پس شیشه های باران گرفته به تماشای خیابان دوخته اند که گویی هیچ وقت آن را ندیده اند.
بد نیست چشمانمان را به روی حقیقت نوع دوستی باز کنیم،و از برخی از رفتارهای نابخردانه در جامعه بپرهیزیم،و به کودکانمان هم زندگی اجتماعی را بیاموزیم.خوب است این جمله دکتر علی شریعتی را به خاطر بسپاریم که: فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست،فقر روز را بی اندیشه "سر کردن است
Design By : Night Melody |