آشیانه سخن
یک روز
چیزی پس از غروب تواند بود
وقتی ، نسیم زرد ،
خورشید سرد را
چون برگ خشکی ار لب دیوار رانده است!
وقتی ، چشمان بی گناه من ، از رنگ ابر ها
فرمان کوچ را
تا انزوای مرگ
نا دیده خوانده است
وقتی که قلب من
خرد و خراب و خسته ،
از کار مانده است
چیزی پس از غروب تواند بود .
چیزی پس از غروب ، کجا می روم؟
_ مپرس!
هر گز نخواستم که بدانم چه می شوم
یک ذره ، یک غبار ،
خاکستری رها شده در پهنه ی جهان
در سینه ی زمین یا اوج کهکشان
یا هیچ!
هیچ مطلق!
هرگز نخواستم که بدانم چه میشوم ..
اما چه می شوند
این صد هزار شعر تر دلنشین ، که من
در پرده ها ی حافظه ام گرد کرده ام
این صد هزار نغمه ی شیرین ، که سالها
پرورانده ام به جان و به خاطر سپرده ام
این صد هزار خاطره
این صد هزار یاد
این نکته ها ی رنگین
این قصه ها ی نغز
این بذله ها و نادره ها و لطیفه ها
این ها چه میشوند ؟
چیزی پس از غروب ،
چیزی پس از غروب من ، آیا
بر باد می روند؟
یا هر کجا که ذره ای از جان من به جاست ،
در سنگ در غبار ،
در هیچ ، در هیچ مطلق
( فریدون مشیری)
Design By : Night Melody |