سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آشیانه سخن

ای زن

ای کسی که خدا تو را مظهر لطافت می داند و تو را برای آرامش مرد آفرید،

تو میتوانی آنچنان باحیا باشی که مردها به تصدیقت بنشینند و گاه از نمایش تواناییت انگشت به دهان برگیرند.

ای آنکه میتوانی رنگ آرایشت را با مذاق همسرت یگانه کنی.

می شود تو باشی و تمام غصه های مردت،

می شود تو باشی آستری برای پوشاندن عیب مردت.

یادت نرود می توانی جعده باشی یا خدیجه ،

میتوانی قاتل باشی یا عاشق،

میتوانی نحس باشی یا انیس،

میتوانی کُفر باشی یا حُسن،

تو میتوانی خوب باشی یا بد.

پس یک کلام ای مرد همین امروز اگر زنت را خدیجه وار دیدی دستانش را ببوس ،

و بدان هر روز می تواند روز او باشد پس دنبال تقویم و تاریخ نگرد.

و اگر او را جعده گونه دیدی این بار آغوش پرمهرت را بر او بگشاکه با حب تو کینه از قلب کوچکش می رود .

واین یعنی زیستنی حَسنی و نبوی.....

 

شهادت مظلومانه امام حسن (ع) به دست نادانی زمانه و رحلت غم انگیز پیامبر (ص) را تسلیت می گویم.


نوشته شده در پنج شنبه 94/9/19ساعت 6:48 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

امروز وقت زیادی رو پای کامپیوتر گذروندم.خواسته یا ناخواسته تنها کاری بود که می تونستم انجام بدم تا حوصله م سر نره.

شاید پنجاه تا وبلاگ رو زیر و رو کردم و کلی اطلاعات نویسنده ها رو روونه ی ذهنم.

اول سری به نی نی وبلاگی ها زدم.چون الان یه مدتی میشه وارد جمع صمیمی مامانای اونجا شدم.

نوشته ها پر از شوق و امیدواری بود.از هر ده تا جمله حداقل نصفشون تشکر از خدا بود و انتظار آینده.

همه از امیدواری میگفتن و از داشتن آرامش کنار خانواده هاشون....الهی شکررررررررر.

حالا دارم سری میزنم به وبلاگای دیگه......

افسوس اینجاها خبری جز دلتنگی،حسرت،غصه،ناامیدی و....نیست.

حالا میفهمم چرا با ازدواج اینقدر زندگیهامون تغییر میکنه.یه همدم یه بچه چقدر رنگ زندگی زنا و مردای جامعه رو تغییر داده.

شاید خیلی ساده اما نتیجه گیری شیرینی بود.

خوشحالم که مادر شدن یعنی شیرین تر شدن زندگی خیلی ها مثل من.....


نوشته شده در دوشنبه 94/6/9ساعت 7:3 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

گوشه ی ذهنم به این فکر میکردم که نجابت در زندگی های امروزی چقدر ارزشمند است.


انسانهای نجیب چقدر به دل می نشینند و اصلا چرا ؟چرا هرکس که با حیا تر و نجیب تر است موجب آرامش روح آدم می شود.


مگر نه اینکه روح خداوند در وجود همه ی ما انسانها دمیده شده است،پس چرا برخی به دل می نشینند و برخی دیگر نه.


شاید مشخصه بارز تفاوت انسانها با یکدیگر در استفاده از صفات خوب و بد آنهاست.


در واقع هر دو گروه تمامی ویژگی های اخلاقی را دارند اما برخی از بعضی از آنها استفاده می کنند و برخی نه.


دقیق تر که می شوم می بینم این ویژگی حتی در حیوانات هم موجب برتری شده است.


اسب را می گویم.....

اسب حیوان نجیبی ست و این شاید بزرگترین دلیل دوست داشتن آن است.

زیباییش را همه می پسنند،همه ی انسانها دوست دارند زیباترین مکانهای طبیعت مانند جنگل، کنار دریا و صحرا را با آن باشند.

 بهای خریدش در برابر خیلی از حیوانات دیگر بیشتر است،نگهداری از آن زمان و هزینه گزاف می برد

هرجایی و سر هرکوچه و خیابانی آن را نخواهی یافت،

همه دوست دارند حداقل یک بار سوار بر آن شوند اما برای هر کسی مقدر نیست

و شاید مهم تر از همه اینکه باید بدانی چگونه و چه طور باید از آن سواری بگیری وگرنه به حتم اگر تند برانی زمین میخوری.


همه ی  این ها را گفتم تا بدانیم نجابت خیلی ارزشمند است.و باید نجیب بود تا به دل نشست و گرنه طاووس زیباست اما همیشه در بند چشم است و نه دل.



نوشته شده در سه شنبه 94/4/9ساعت 5:51 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

 

گاهی دوست داری گوشه ای تنها بنشینی،درست مثل یک نیمکت خالی و بی جان در گوشه ی یک پارک که رهگذران فرصت نشستن و پر کردن تنهایی او را ندارند.

سرت را خم کنی،

 دستانت را کنار هم بگذاری و

 محکم روی چشمانت را بپوشانی

و قبل از اینکه قطرات اشک تمام صورتت را بشویند با یک آه به این بغض شکسته پایان دهی.

گاهی دوست داری  با تمام آدم های دور و برت قهر کنی و فقط با خودت دوست باشی و به خودت فکر کنی اما نمی شود.تو ناخواسته گرفتار دیگران هستی.

نمیدانی بودنشان را کفر گویی یا شکر.نمیدانی تنهایی چقدر برای تو لذت بخش است و این حس خواستن و نخواستن تو را اذیت می کند.

خدایا به من آرامشی عطا کن تا در هر لحظه حضور تو را حس کنم.

مبادا لحظه ای زمین بیافتم و تو دستگیرم نباشی.

نکند گاهی بدترین ها بشوند...

 


نوشته شده در یکشنبه 94/3/10ساعت 5:17 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

به نام خدا

صفحه وبلاگم را باز می کنم .این صفحه بی جان چقدر زنگار گرفته است.این قدر بی رفت و آمد شده است که هرچه بیشتر نگاهش کنم غریب تر می شود.

تصمیم به نوشتن با دلسردی حاصل نمی شود اما باید شوقی پیدا کرد تا نوشت و فقط دیدن فعالیت دوستان در این فضاست که تلنگری به ذهن دستان من می زند و آنها را پی در پی بر روی حروف می غلتاند.

هنوز هم اینجا را به دیگر فضاهای مجازی ترجیح می دهم.اینجا را دوست دارم چون با وجود ندیدن و نشناختن، باز هم حدها و مرزها خط قرمز خود را نگه می دارند و هیچ کس دستش را حتی برای اعلام سکوت از دایره حدود خود فراتر نمی برد.

شاید خوب می دانیم تا وقتی که غریبه ایم نباید تصویری،سخنی ،جمله ای بی محتوا را بنگاریم و دلی را بیازاریم و یا حتی دل ببندیم.اینجا را خوب میشناسیم و می دانیم اگر شناختی نیست پس دل دادن گناهی ست کبیره.

تلخ باشیم یا شیرین اما آن را با واژگان می آراییم و آخر نوشته این قدر ظریف آن را جمع بندی می کنیم تا کسی نداند چقدر از روزگار خرده گرفته ایم و چقدر دلشکسته ایم.

این جا هنوز هم دوست داشتنی ست.خیلی خواستنی تر از خیلی فضاهای دیگر و من گاهی به همین دل بستن احساس بدی دارم.

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 94/2/14ساعت 8:18 صبح توسط پریسا جوادی نظرات () |

باز هم از دست زمانه دلخور می شوم ودر فکر فرو می روم .

همسرم می گوید چرا نمی نویسی و من مدام به این نتیجه میرسم که نوشته هایم تاثیری ندارد.

یعنی یا من خوب نمی نویسم و یا دیگران خوب نمی خوانند.

راستش احساسم این است آنها که تغییر ناپذیرند اهل خواندن و دل دادن به حروفچینی کلمات نیستند.در واقع آن که تأثیر ناپذیر است،تغییر ناپذیر است.

دستانم را روی این صفحه ناهموار می گذارم و یک به یک آرام و بی واسطه کلیدها را بالا و پایین میکنم،با احساسم ذهنم را لمس میکنم و این یعنی آغاز رهایی واژگان.

ناگهان یاد این جمله می افتم:"نعره ی هیچ شیری خانه چوبی را خراب نمی کند!من از سکوت موریانه ها می ترسم".

شاید این بهترین آغاز باشد.شرمم می آید بگویم انسانها تبدیل شده اند به موریانه و شروع کرده اند به جویدن روح و اموال و اندیشه دیگران.تاسف بار است آنچه که خدا پس از آفرینشش به خود تبریک گفت این قدر راحت توری پهن می کند برای به دام انداختن دیگری و تلاش می کند که با قدم گذاشتن بر شانه های او بالا و بالاتر برود.

مگر نمی داند که خدا روزیِ هرکس را مقدر کرده است؟!پس چرا می خواهد ظرفش را با پیمانه دیگران پر کند؟!

مدام زیر گوش این و آن خواندن و فتنه گری،هر دم در فکر نان بریدن و لحظه به لحظه زیباترین روزهای خدا را به تهمت زنی مشغول بودن، آیا این ها اهداف خلقت بشر بوده است؟؟!

چقدر زود یادمان رفت برافراشتن پرچم عزا و سینه زنی ها و اشک ها یی که تقدیم امام حسین کردیم

یادمان باشد از تظاهر به تفاوت می رسیم و این منافق بودن بدتر از کافر شدن است... 

 


نوشته شده در شنبه 93/10/20ساعت 9:30 صبح توسط پریسا جوادی نظرات () |

این مطلب را تنها در حیطه اختصاصی فعالیت و رشته تحصیلی خود می نویسم.

شب گذشته یکی از شبکه های سیما برنامه ای به نام رکورد پخش کرد که امیدوارم دیگر تکرار آن را در هیچ یک از شبکه ها نبینیم.

روند برنامه:مسابقه رکورد گیری ابتدا به این صورت بود که تعدادی توپ بسکتبال گذاشته بودند و چند پسر بچه نوجوان می بایست در حداقل زمان به صورت جفت پا از روی آنها بپرند و در پایان اگر خطایی صورت نمی گرفت رکورد آنها ثبت می شد که واقعا نمی دانم چه کسی این برنامه و مسابقه را کارشناسی کرده بود و آیا تنها یک بار فکر کرده بود اگر حادثه ای رخ دهد این اتفاق تا پایان عمر تکرار می شود.

(مفصل مچ پا اگر پیچ بخورد اصطلاحا شل می شود و مرتبا با یک حرکت ناگهانی دچار آسیب می شود)

قسمت دوم مسابقه به این صورت بود که بچه ها با یک بینی گیر راه تنفس از بینی و با یک چسب راه تنفس از دهانشان را می بستند و نفس خود را حبس می کردند و زمان گرفته می شد .اما این بار بدون اینکه من بحث کارشناسی را ضمیمه این رکوردگیری کنم ناگهان پسر بچه روی زمین افتاد و شروع به لرزیدن کرد ،او حالتی شبیه به جان دادن داشت و با جدیت می گویم که برای چند ثانیه از هوش رفت.

یک امدادگر سریع دست به کار شد و اقدامات اولیه را انجام داد و خوشبختانه مصدوم زنده ماند و جالب تر اینکه مجری برنامه رنگ به رخ نداشت و این نگرانی را عنوان کرد و از نوجوان احوالش را پرسید:وی گفت من تجربه ای مشابه به این را داشتم و خودم را برای این لحظه آماده کرده بودم.

آیا ارزش جان این نوجوان کمتر از رکورد زدن بود؟چرا خانواده ها فرزندانشان را وارد این فضای رکوردگیری بی محتوا و بی فایده می کنند؟آیا این دو تمرین هیچ تاثیری بر سلامت روح و جسم دارند؟و آیا هیچ نظارتی بر روی برنامه های تلویزیونی نیست؟

گاهی تاسف می خورم که چرا نمی توانم کاری انجام دهم و این را می دانم که اگر همین مسابقه را از شبکه های غربی ببینیم بیش از چند جلسه برای نقد آن اختصاص می دهیم.


نوشته شده در جمعه 93/8/30ساعت 8:49 صبح توسط پریسا جوادی نظرات () |

 

به نام خدایی که خالق معجزه ای به نام حسین(ع) است.

سلام بر محرم و صاحب آن:

ای آنکه گریستن برای تو همچون نگریستن به تو فرق می کند،

ای نهایت آمال و آرزوهای انسانها ،

و ای شمع همیشه سوزان امر به معروف و نهی از منکر،

کاش بودی و میدیدی امروز برخی برای امر به معروفشان منکر را مرتکب می شوند و از پس آن خاکستر شرم بر سر اسلام می پاشند و لباس سیاست را بر تن دین می پوشانند و نگرش انسان ها را به اسلام تغییر می دهند.

نگاهی بیانداز بر چهره معصومانی که چندین سال پیش زمزمه الله اکبر در ذهنشان نقش بست و امروز نمیدانم چه استنباطی از آن دارند.

با شروع محرم با خودم عهد می بندم چادر مشکی ام را سر کنم ، دل سیاهم را کول کنم و آن قدر از این محفل تا آن محفل ببرم تا شاید رها شود از این بند مادیات.

آن قدر اشک بریزم تا انعکاس نگاههای حرام از چشمانم پاک شود.

باید آن قدر بگویم:

 السلام علی الحسین و

 علی علی ابن الحسین و

 علی اولاد الحسین و

علی اصحاب الحسین

تا روح و جانم صیقل یابد از عطر حضور تو .مولا کمکمان کن و دستمان را بگیر.

(پی نوشت:امیدوارم امسال محرم بر من حرام نشود.خداوندا لیاقت بندگی به من عطا فرما.)

 


نوشته شده در شنبه 93/8/3ساعت 5:59 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

من پلاکم را گم کردم و تو هویتت را

آنجا که به چشمان ناپاک گفتی عشق را هوسی بیش نیست و من جاماندم از برای پاک کردن اسمم از نام خیابانهای شهر،

آن روزها ماندم تا ثابت کنم پلاکم را غرق خون می کنم تا تو بتوانی درس بخوانی و تو به من فهماندی درس بهانه است و خواستن گاهی توانستن نیست،

من  با تمام سالهای سنم کوچکتر از سن الان تو را داشتم و خوب می دانستم تو قرار است مادر نسلی نو باشی، پس برای حفظ نجابتت جنگیدم،

من در میان خاطره ها گم شدم و می پنداشتم عصری نو یادم در دلها می ماند، اما به تندیسی،موزه ای و چفیه ای بسنده کردند این جماعت بی وفا،

و آن روز که سری بی تن را کفن می پوشاندند من ادعا کردم که عملم تا ابد حافظ این مرز و بوم است،

و همان لحظه که به  دیدار پروردگار شتافتم ،با خدای خود عهد بستم که خون من ضامن ملت من است،

و اما یک گله دارم از تو ای جوان،آخر چرا روی مرا زمین زدی؟!.....


نوشته شده در یکشنبه 93/7/27ساعت 6:43 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

 

به نام خدا

نمیدانم در این دنیایی که مرتب حرف از خیانت،بی وفایی،تنهایی احساسات است آیا می توانم چند خطی را برای سپاس از یگانه همدم زندگی ام بنویسم تا بلکه ذره ای از سنگینی مشکلات کاری اش را از دوشش بردارم و عشق را جایگزینش کنم.

در این روزگاری که بیش از نیمی از مردم از تکنولوژی استفاده می کنند و ماهواره های خانگی را عامل پیشرفت و آگاهی می دانند ،شاید همین نخواستنهای تو همسر عزیزم توانست محیطی ایجاد کند که هر دوی ما در زندگیمان فقط و فقط به یکدیگر فکر کنیم و بوی سوخته ی خیانت به مشاممان نرسد.

فکرمان با هم عجین و دغدغه ذهنمان ساختن پایه های اصول زندگیمان بر دوش خودمان باشد و این همان چیزی است که خیلی ها این روزها ریسمان هدایتش را از دست داده اند و یا ناخودآگاه درگیر دوباره بافتنش هستند.

با هم به آسانی کنار نیامدیم اما همین مشقت در کنار هم ماندن زندگی را به کاممان شیرین ساخت.دو سنگ بودیم که مدام کنار یکدیگر صیقل داده شدیم و اکنون شکلی از یکدیگر به خود گرفته ایم و اینگونه همجنس شده ایم.

تفاوتهایمان را به شباهتها تبدیل کردیم و دخالت ها را به راهکار و نشان دادیم نوشته های کارتهای عروسی را نباید تنها روی برگه ای نوشت و مقدمه ای ساخت برای یک دعوت ،بلکه باید درسی نوشت و همدلی و همراهی را در زندگی نگاشت.

برای موفقیتمان تلاش می کنی و باید بدانی که می بینم و می فهمم.وشاید برای تو ای مرد شنیدن همین حرف از زبان همسرت کافی باشد تا ایمان پیدا کنی که بی نظیری.

امیدوارم من هم بتوانم خواسته های تو را برآورده کنم و به هر آنجا و هر آنچه که دوست داری برسم.سپاس

 


نوشته شده در دوشنبه 93/6/31ساعت 7:2 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

   1   2      >
Design By : Night Melody