سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آشیانه سخن

«همانا پروردگارت برای هر کس بخواهد، روزی را گشاده یا تنگ می‌سازد، همانا او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست.»

لحظه ای نگاهش با نگاه پسرکی در یک اتومبیل گران قیمت انس می گیرد.زل می زند به خوشبختی او و خیلی آرام نزدیک تر می شود، دستش را از جیبش بیرون می آورد، کنار صورتش حلقه می کند و خودش رابه شیشه می چسباند.کمی بلند تر می گوید آقا...آقا ... ،خواهش می کنم بخرید دسته ی آخراست.خودش خوب می داند که این گل ها تمامی ندارند و کار او تا آخر شب همین است.

صورتش را از شیشه جدا نمی کند و غرق در ثانیه هایی ست که مدت ها به انتظار آن صبح را به شب رسانده و طعمش را یک بار هم تجربه نکرده است.

کمی فاصله می گیرد ،ناگهان شیشه اتومبیل خیلی آرام و روان پایین می آید و او به خیال آنکه دستی به تقاضای خرید گل از ماشین خارج شود آخرین دسته ی گل را به سمت او روانه می کند.کمی خاکستر سیگار بیرون ریخته می شود و صدای قهقهه ی زنی جوان سرما را در وجود او عمیق تر می کند.

با تلنگر صدای بوق اتومبیلی دیگر سرش را می چرخاند، اما انگار وقت حرکت است.

همیشه و در هر حالی که هستیم خوشبختی در دستان ما و از آن ماست، آن را در زندگی دیگران جستجو نکنیم.


نوشته شده در یکشنبه 91/10/10ساعت 3:59 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

Design By : Night Melody