سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آشیانه سخن

ناخود آگاه برای برداشتن تکه نان روی زمین،دستش را از پشت کمرش برمی دارد خم می شود،نان را می بوسد و زیر لب کلامی را زمزمه می کند و با احترام خاصی آن را کنار جدول می گذارد.قدم هایش گرچه صدای جوانی نمی دهند اما هنوز با صلابت اند.

کم سخن می گوید اما وقتی لب به کلام می گشاید،افسوسی بر جان تک تک واژه هایش می نشیند که گویی از امروز و دیروز نیست.هر جمله اش یک خانم جان دارد،و وقتی نامش را بر زبان می آورد چشمانش برق می زنند.سرش را بالا می آورد آسمان را نگاه می کند و آه می کشد.می گوید:دخترم تا معشوقه من راه کوتاه است اما نای رفتن نیست.

پس از گذران مسیری مزار مادربزرگ را که می بیند آرام می گوید:دلم می خواست کنارش زانو می زدم و سجده اش می کردم.این تنها حرفی است که قبل از بارانی شدن چشم هایش بر ذهن من می نشیند.انگار عهدی با خانم جان بسته است.سوره ی یاسین را می خواند و صلوات های مکرر نثار روحش می کند.درد دلهایش را بلند بلند از طومار تنهایی اش می خواند.به سان یک گوینده بدون عیب و نقص.

صدای اذان که بلند می شود می گوید وقت رفتن است.اما انگار خودش هم حرفش را فراموش می کند.دوباره حرفهایش را مرور می کند به خودش می گوید نکند حرفی را جا انداخته باشم.صدایش را پایین می آورد خانم جان را با اسم کوچکش می خواند بار دیگر می گوید:نکند دلتنگم شوی(می خندد)،قرار بعدی هفته ی آینده روز تولدت.


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/28ساعت 9:23 صبح توسط پریسا جوادی نظرات () |

سلام دوستان عزیز وبلاگ نویس

چند روزی میشه که دنبال یه فرصت بودم واسه نوشتن.راستش دوست نداشتم به صورت شخصی از کسی این سوال رو بپرسم.اما انگار اینجا اتفاقاتی می افته که حداقل من از اونها بی خبرم.مگه اینجا یه محیط فرهنگی نیست؟چرا یه تعداد میان و بعد از چند وقت نوشتن دلسرد میشن و میرن ؟چرا واسه خوندن مطالبمون باید از دیگران دعوت کنیم که حتما سر بزنن و با یه پیام خصوصی اونها رو خواسته و ناخواسته روونه وبمون کنیم.مگه اینجا علاقه مندی حرف اول رو نمیزنه؟یکی دو بار دلیل این رفت و آمدا رو پرسیدم و هر بار با یه جواب روبه رو شدم و اون خستگی از این محیط.

شاید این بهانه قشنگی باشه واسه رفتن اما دلیل خوبی نیست واسه نموندن.من فکر میکنم جدای از یک سری مسائل شخصی که مانع از حضور دوباره ما میشن،نگاه ما به این محیط نگاهی ابزاری شده.کم پیدا میشن کسایی که خودشون بنویسن،واسه دل خودشون بخونن.شدیم یه سری نویسنده هایی که زل زدیم به خواننده ،اگه خوشش اومد با همون ریتم ادامه میدیم به نوشتن، و وای از اون روز که یکی از سبک نوشته هامون خوشش نیاد.

خوب میدونیم برخی از دوستان زحمات بسیاری برای ارتقاء این محیط کشیدند اما تلاششون با بی انصافی تعدادی از ما به فراموشی سپرده شد.نمیدونم هدف هر کدوممون از اومدن به اینجا جواب کدوم یکی از سوالات پارسی بلاگه.اما خوب میفهمم که دوست داریم لحظه هایی رو که اینجا کنار هم هستیم از همدیگه درس بگیریم و فراموش نکنیم که نوشته های هر کس ارزش خاص خودش رو داره.

حالا یه قول به خودمون بدیم و اون این که اگه واقعا تونستیم  یه مطلب رو درک کنیم و خوندنش بهمون آرامش داد دست به قلم بشیم و  نویسنده رو واسه نوشته هاش تحسین کنیم. تا وقتی مینویسیم (مطالب وبلاگتون زیبا بود!)خستگی از تنش بیرون بره،شاید این راهی باشه واسه اینکه خودمون باشیم.

از نوشتن (مطالب وبلاگتون زیبا بود)جدا خودداری شود....حتی شما دوست عزیز


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 4:11 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

Design By : Night Melody