سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آشیانه سخن

 

آخ...آخ...

درد تمام وجودم را فراگرفته بود و من خسته و بی جان بر روی صندلی مطب دندانپزشکی فقط آه و ناله می کردم.شاید این تنها کاری بود که می توانستم با آن خودم را آرام کنم.خانم دندانپزشک سعی داشت کارم را به جراحی فک برساند.دهانم به اندازه دهان یک جنبنده عظیم الجثه باز بود.

وقتی خانم دکتر آن میله فولالدین(در نظر من)را به دندانم می زد اصلا احساسی نداشتم اما وای به حالم اگر آن را از ریشه تکان می داد درست است باید این دندان پوسیده را بیرون بیاندازم و آغاز آن مسیر تلخ و آمپول بی حسی....

در فکر فرو می روم اگر دندانم ریشه ای نداشت و یا اصلا ریشه اش نمی پوسید آیا این قدر دردناک بود.کاش می شد آن را از درون دهانم بردارم و به راحتی یکی دیگر را جایگزین آن کنم.

اصلا جدا شدن هر آنچه که در هستی وجود دارد از ریشه اش بسیار دردناک است.

انسان از خانواده اش،انسان از اصالتش،دختر از متانتش،پسر از شرافتش،کودک از مادرش و هزاران جدایی دیگر که هر کدام در باطن طعم تلخی دارند.و این می شود همان چیزی که بسیاری از خانواده ها را در منجلاب قرار داده است.چشم ده ها و شاید هزاران مادر و پدر نگران بازگشت دوباره فرزندانشان به اصالتشان است و این یعنی درد.


نوشته شده در جمعه 92/7/26ساعت 8:43 عصر توسط پریسا جوادی نظرات () |

Design By : Night Melody